تمدن غربى؛ مبانى، آثار و مصادیقى از استعمار فرانو
قرنهاست تمدن غرب و امریکا ادعا مىکنند که مىتوانند بشر را به سعادت برسانند و انسان را از ظلمت و تاریکى نجات دهند. براى نشان دادن این توانایى، کوششهاى فراوانى را در عرصهى نظریه سازى و اجراى آن به عمل آوردهاند و
نویسنده : مرتضى شیرودى **زیرنویس=دانشجوى دکترى علوم سیاسى و عضو هیئت علمى پژوهشکده تحقیقات اسلامى شهید محلاتى..
چکیده
قرنهاست تمدن غرب و امریکا ادعا مىکنند که مىتوانند بشر را به سعادت برسانند و انسان را از ظلمت و تاریکى نجات دهند. براى نشان دادن این توانایى، کوششهاى فراوانى را در عرصهى نظریه سازى و اجراى آن به عمل آوردهاند و اکنون، فریاد مىکنند که در تحقق بخشیدن به آرمان خویش، به پیروزى رسیده، و از این رو، مىخواهند تجربهى خود در سعادتمند کردن انسان غربى را به همهى جهان صادر نمایند! و اگر کشورهایى به خاطر جهل خود نمىخواهند از مواهب تمدن غربى بهرهمند شوند، باید این تمدن و آثارش را بر آنان تحمیل کرد، اما آیا در عالم واقع، تمدن مغرب زمین و امریکا به عنوان نمایندهى آن، در وعدههایى که براى سعادت انسان داده، موفق بودهاند؟ مقالهى حاضر کوشیده است به این سؤال پاسخ دهد تا تصویرى واقعى از تمدن غرب و امریکا ارائه نماید.کلید واژهها: اومانیسم، لیبرالیسم، سکولاریسم، پلورالیسم، تساهل و تسامح، آزادى، دموکراسى و کاپیتالیسم.
مقدمه
تمدن غرب، تمدنى منسجم است؛ داراى مبانى، اصول، متد و غایات روشنى است که همه آنها در خدمت تفکر مادى و ضد دینى هستند. مبناهاى این تمدن مقتضى اصولى خاص است و در عین حال، نیز روشن سازند. غایات، نتایج و پیامدهاى آن نیز کاملا برآمده از همان مبانى، اصول و روشها هستند.بنیان گذاران اولیه و راهبران بعدى این تمدن، هر چند عوارض و پیامدهاى سوء ناشى از بسط آن را موقتى و عارضى معرفى مىکردند اما توجه عمیق به مبانى و اصول آن از همان ابتدا نیز مىتوانست بیانگر اجمالى امورى باشد که امروزه به تفصیل تجربه کردهایم.
اضطراب، خشونت، سکس، تبلیغات، مد، استعمار و... از لوازم ذات تمدن غرب مىباشند که از همان ابتداى شکلگیرى این تمدن تا امروزه - که به نظر مىرسد به پایان شکوفایى و شادابى خود رسیده است - وجود داشتهاند؛ هر چند در هر مقطع و مرحلهاى به شکلى خاص و میزانى متغیر بودهاند. هر چه این تمدن به پایان خود نزدیکتر مىشود این مؤلفهها بیشتر و بیشتر مىشوند.
اصول، تأثیرها و نشانههاى تمدن غرب
مبانى غالبا مفاهیمى هستند که در عالم نظر مطرح مىشوند، ولى همهى آنچه در چارچوبهاى نظرى مطرح مىگردد، ما بازاى عینى نمىیابد. این سخن دربارهى تمدن و فرهنگ غرب نیز صادق است.الف . اصول
تمدن مغرب زمین از اصول و مبانى ویژهاى برخوردار است که بدون شناخت آن، درک غرب مشکل و شاید غیر ممکن باشد، یا در صورت امکان، درک ناقصى از آن حاصل مىشود. از این رو، به بخشهایى از این اشاره مىکنیم:1. انسان مدارى: **زیرنویس=Humunism. »اومانیسم« یعنى: انسانگرایى، انسان مدارى، مکتب اصالت فرد، انسان دوستى و مانند آن. بر این اساس، اومانیسم نگرش فلسفى ویژهاى است که انسان را محور توجه قرار داده و اصالت را تنها به رشد و شکوفایى انسان مىدهد. بنابراین، مىتوان اومانیسم را یک شیوهى فکرى به شمار آورد که انسان را بر هر چیز مقدم مىدارد. گر چه این نگرش کم و بیش از بدو تاریخ بشر وجود داشته، ولى در عصر نوزایى و به ویژه پس از آن، تأثیر عمیق و پر نفوذى بر نظریههاى فلسفى، دینى و اخلاقى، نیز در دیدگاههاى سیاسى، فرهنگى و اقتصادى مغرب زمین بر جاى گذاشته و منشأ تحولات مثبت و منفى فراوانى در آن سامان شده است. هنوز هم اومانیسم از مهمترین شالودههاى تفکر جدید غرب و اندیشه مدرنیسم و پست مدرنیسم به شمار مىرود **زیرنویس=درآمدى بر ایدئولوژى سیاسى، ص 16 - 68..
از قرن چهاردهم میلادى تا به امروز، اومانیستها و نحلههاى گوناگون اومانیستى کم و بیش اعتقادات خود را این گونه برشمردهاند:
1. محوریت انسان و پاىبندى به خواستها و علایق انسانى در زندگى اجتماعى؛
2. برشمردن عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادى انسان و زندگى جمعى؛
3. ایمان به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبناى خودمختارى انسان؛
4. تأکید بر دموکراسى به عنوان بهترین تضمین کنندهى حقوق انسانها؛
ارزش گذارى بر تمام ایدئولوژىها و نسبتهاى دینى، سیاسى یا اجتماعى از سوى انسان - نه ایمان؛
6. نگرش واقع بینانه و بىبدیل بودن جانشینى انسان به جاى الهیات ناامید کننده و ایدئولوژىهاى زیانآور؛
7. بىهمتایى انسان )انسان معیار حق، یگانه حقیقت هستى و خالق تمام ارزشها(.
در نتیجه، عقلگرایى و تجربه باورى هستهى مرکزى و کانون اصلى اومانیسم را تشکیل مىدهد **زیرنویس=همان..
اعتقاد عمومى ولتر، منتسکیو، دیدرو، دالامبر، لاک، هیوم و مانند آنها به عنوان بزرگان و پدید آورندگان اومانیسم این بود که مسئلهى اساسى و محورى انسان، سرو سامان یافتن زندگى اجتماعى و فردى او طبق موازین عقلى است، نه کشف ارادهى خداوند دربارهى این موجود خاکى. هدف انسان و زندگى اجتماعى نه عشق، نه ستایش خدا و نه بهشت موعود، بلکه تحقق بخشیدن به طرحها و ایدههاى انسانى متناسب با امکانات این دنیاست که از سوى عقل ارائه مىشود. این اندیشه در اعتقاد، فرهنگ و سیاست اثر گذاشته و اقسام گوناگون اومانیسم را پدید آورده است. در عرصهى اخلاق و فرهنگ، ارزشها، و بایدها و نبایدهاى اخلاقى و فرهنگى تنها بر مبناى عقل و وجدان - نه آموزههاى دینى - استوارند. در عالم سیاست، امور بر اساس اراده و خواست انسان در قالب اکثریت تعیین مىگردد. بدینسان، »دموکراسى« جاى »تئورى کراسى« مىنیشیند. در وادى اقتصاد، انسان و مناسبات انسانى بر حاکمیت، قدرت و امور اجتماعى دیگر سیطره مىیابد **زیرنویس=همان..
2. آزادى خواهى: **زیرنویس=Liberalism. »لیبرالیسم« به معناى آزادى خواهى و »لیبرال« به معناى آزادیخواه است. این دو، از واژهى لاتین »liberten« اشتقاق یافتهاند. liberty به معناى آزادى با صبغهى سیاسى اجتماعى و freedom آزادى با صبغهى فلسفى و اقتصادى است. البته »لیبرالیسم« معناى وسیعترى دارد و آن افزایش آزادى فردى در جامعه تا حد مقدور و میسور را دربر مىگیرد. در واقع، لیبرالیسم شامل همهى روشها، نگرشها، سیاستها و ایدئولوژىهایى است که هدف عمدهى آنها فراهم آوردن آزادى بیشتر براى انسان است. از این رو، لیبرالیسم با هر آنچه به محدودیت آزادى منتهى شود، دشمنى مىورزد. به همین دلیل، لیبرالیسم در آغاز، شورشى بود در مقابل - به اصطلاح - استبداد کلیسایى! و سپس کوششى براى محدود کردن دولتها به وسیلهى قانون **زیرنویس=ایدئولوژى سیاسى مدرن، ص 60 - 41..
لیبرالیسم ضد وحدت، انحصار، اقتدار، نخبه، اشرافیت، جمع و واپسگرایى است. در لیبرالیسم، خردورزى، علم و آزادى جدایى ناپذیرند، به گونهاى که نفى هر یک به نفى دیگرى مىانجامد. از این رو، پوپر دفاع از لیبرالیسم و آزادى را بر پایهى علم بنا مىنهد و مىگوید:
جامعهى آزاد و لیبرال با نفى اقتدار و جزمیت، بستر رشد علم و دانش سکولاریستى را فراهم مىآورد.
علاوه بر این، جوابگو بودن دولت، دولت حداقلى )محدودیت دخالت دولت(، بىطرفى ایدئولوژیک دولت و باور به تکثر در منابع معرفت دینى، از دیگر ویژگىها و مؤلفههاى لیبرالیسم است. همچنین، قدرت در دیدگاه لیبرالیستى، تهى از هر گونه خصلت مقدس و احترام برانگیز است **زیرنویس=همان..
لیبرالیسم دورههاى تاریخى گوناگونى را پشت سر نهاده است:
اول. لیبرالیسم کلاسیک: این نوع لیبرالیسم دولت را شر مىدانست و از این رو، در حوزهى سیاسى و اقتصادى، قایل به دفاع از بیشترین حد آزادى فردى در مقابل اقتدار دولت بود.
دوم. لیبرال دموکراسى: در آن، دولت یک مؤسسهى سودمند است و بنابراین، طرفداران آن معتقد به افزایش فعالیت و دخالت دولت براى رفع نارسایىهاى اجتماعى بر جاى مانده از دوره لیبرالیسم کلاسیکاند.
سوم. نئولیبرالیسم: در اواخر قرن بیستم، با افول دولتهاى رفاهى لیبرال دموکراسى و گرایش به سیاستهاى لیبرالیستى اقتصادى، نئولیبرالیسم پدید آمد که ضمن تأکید بر انفکاک ناپذیرى سرمایهدارى و لیبرالیسم، دخالت دولت در اقتصاد را مغایر اصول لیبرالیسم مىداند، و بر عدالت اجتماعى و توزیع عادلانه ثروت تأکید مىورزد **زیرنویس=همان..
3. جدایى دین از سیاست: **زیرنویس=secularism. »سکولاریسم« )جدایى دین از سیاست( از کلمهى لاتینى »secularis« و »seculu« مشتق شده و امروزه به معناى نیا، گیتى و در اصطلاح، به مفهوم دنیازدگى، دنیوى گرایى، جدا انگارى، لادینى، دین گریزى و عرفىگرایى است. به بیان دیگر، »سکولاریسم« یعنى: آنچه را به این جهان تعلق دارد و به همان اندازه، از جهان دیگر و خدا دور است، یا همهى آنچه با تعالیم شرعى مخالف و با امور دنیوى سازگار است. بر این اساس، مىتوان معناى گستردهترى از »سکولاریسم« ارائه کرد: »سکولاریسم« گرایشى است که به حذف یا بىاعتنایى و به حاشیه راندن نقش دین در حیات سیاسى اجتماعى انسان مىانجامد. فرایند دین )قداست( زدایى را عرفى یا دنیوى شدن یا »سکولاریزاسیون« مىنامند **زیرنویس=ریشهها و نشانههاى سکولاریسم، ص 11 - 40..
زمینههاى بروز، ظهور و رشد سکولاریسم، که برخى از آنها از ادله، مستندات و مبانى آن نیز هست، عبارتند از: فقدان نظام سیاسى اجتماعى در مسیحیت، تفسیر دنیا گرایانهى متون دینى از سوى برخى متفکران مسیحى، رفتار خشن ارباب کلیسا با مخالفان، دخالت مستبدانهى آنان در امور اجتماعى و حکومتى، بروز فساد و ضعف گسترده در دستگاه کلیسا، ناتوانى در پاسخ به شبهات، پیدایش نوزایى )رنسانس( و نهضت اصلاح دینى، ظهور جنبش روشنگرى و رشد علم و صنعت )علم گرایى( و مهمتر از همه، عباراتى از کتاب مقدس مسیحیان )مانند اینکه مسیح مىگوید: مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا( و برخى از گفتهها و نوشتههاى حواریون، مانند اینکه پطرس مىگوید: هر منصب بشرى را به خاطر خداوند اطاعت کنید، خواه پادشاه را که فوق همه است و خواه حکام را که رسولان وى هستند **زیرنویس=افول سکولاریسم، ص 17 - 21..
در سکولاریسم، سخن از آن است که حکومت خدا جاى خود را به حکومت مردم مىدهد:رشد علوم تجربى به نفى لزوم تدبیر و حاکمیت خدا مىانجامد؛ قلمرو دین به رابطهى بین انسان با خدا یا به امرى خصوصى محدود مىشود؛ تمام شئون زندگى انسانى و اجتماعى تنها به روش علمى و آزمون تجربى قابل تفسیر است؛ تجددگرایى در ستیز با همهى آنچه بوى سنت دارد، میسر است؛ و در یک کلام، سکولاریسم معتقد به حذف دین و بىنیازى انسان از وحى و شریعت است. بدین روى، نگرش سکولاریستى به حذف نقش دین در تمامى حوزههاى اجتماعى - و نه تنها سیاست - مىاندیشد **زیرنویس=کیان، ص 8..
ب . تأثیرها
اومانیسم، لیبرالیسم و سکولاریسم، که پایههاى فکرى و مبانى فلسفى تمدن جدید غرب را مىسازند، تأثیرهاى فراوانى در سه عرصهى فرهنگ، سیاست و اقتصاد بر جاى گذاردهاند که پرداختن به همهى آنها میسور این مقاله نیست. از این رو، تنها به چند نمونه از جلوهها و مصداقهاى عینى آن مىپردازیم:1. فرهنگ: تکثرگرایى دینى **زیرنویس=religious pluralism. و »تساهل و تسامح« **زیرنویس=tolerance. دو مصداق فکرى و فلسفى تمدن جدید غرب در عرصهى فرهنگ هستند که شایستهى توجه و دقت بیشترى مىباشند:
الف. تکثرگرایى دینى: »پلورالیسم« )تکثرگرایى( برگرفته از واژهى »pluralis« و به مفهوم گرایش به کثرت و اصالت دهى به تکثر است؛ اما براى ارائهى تعریف اصطلاحى از »پلورالیسم«، بهتر است به انواع پلورالیسم بپردازیم: »پلورالیسم سیاسى« )پذیرش تنوع در حوزهى نهادهاى مدنى، احزاب جمعیتها(، »پلورالیسم فرهنگى« )پذیرش تکثر راهکارها و راهبردهاى فرهنگى(، »پلورالیسم اخلاقى« )نسبى انگارى ارزشها و نفى ضوابط قطعى در عرصهى اخلاق(، »پلورالیسم معرفتى« )انکار حقیقت و تأیید شکاکیت در شناخت( و نیز »پلورالیسم دینى«.
»پلورالیسم دینى« کثرت دینى را مىپذیرد، اما سخن از آن دارد که چرا ادیان کثیرند؟ و از این میان، کدام یک حق است؟ و از طریق کدام یک مىتوان به سعادت دست یافت؟ در پاسخ به این سؤالات، نحلههاى ابطالگرایى، انحصارگرایى، شمولگرایى و کثرتگرایى به وجود آمدهاند. جانبداران نظریهى »ابطالگرایى« همهى ادیان را زاییدهى توهم بشر و یا واکنش دفاعى و طبیعى او در قبال نیروهاى طبیعى مىدانند، و از این رو، ادیان را باطل مىشمارند. پیروان نظریهى »انحصارگرایى« صرفا یک دین را حامل حقیقت و تنها آن را موجب سعادت معرفى مىکنند. طرفداران نظریهى »شمولگرایى« برآنند که صرفا یک حق وجود دارد، اما ادیان دیگر نیز بخشى از حقیقت را دارند **زیرنویس=مباحث پلورالیسم دینى، ص 70 - 80..
از بین نظریههاى مزبور، نظریهى »کثرتگرایى« مهمتر، ولى داراى طرفدارى کمترى است؛ نیز رویکردى تازه در پلورالیسم دینى به شمار مىرود. این رویکرد اولین بار توسط جان هاروود هیک، دکتر فلسفه و کشیش فرقهى »پرپستیورى« مطرح شد. اساسىترین سخن این نظریه آن است که ادیان همه حق هستند و پیروان آنها سعادتمند، به شرطى که به راستى و صداقت در مقابل آنچه از حقیقت نصیبشان مىشود، پایبند باشند.
در پلورالیسم دینى، رویکردهاى فرعى چندى وجود دارند؛ از جمله:
1. به عقیدهى برخى از آنها، بین گوهر دین و صدف دین تمایز به چشم مىخورد.
2. دستهى دیگر معتقدند: دین یعنى: مواجههى تجربهگر با امر قدسى )تجربهى دینى( **زیرنویس=اسلام و کثرت گرایى دینى، ص 8 - 12..
ب. تساهل و تسامح: »تلرانس« )تسامح و تساهل( از ریشهى لاتینى »tolero« و به معناى شکیبایى، تحمل کردن، ابقا نمودن، حلم، مدارا، آسانگیرى، آسان کردن و با همدیگر به آسانى رفتار نمودن است، و معمولا »خشونت« را در مقابل آن به کار مىگیرند. مفهوم اصطلاحى »تلرانس« عبارت است از: عدم ممانعت آگاهانه، مختارانه با عقاید و رفتارى که مورد پذیرش یا علاقه نیست. البته نرمش در مقابل آرا و نظرات مخالف به معناى پذیرش رأى طرف مقابل نیست، و از این رو، تلرانس با بىتفاوتى یا طفره رفتن و یا تعامل فرق دارد. اصولا تلرانس موقعى به کار مىرود که اختلافى وجود داشته باشد. از این رو، مىتوان مؤلفههاى تلرانس را وجود تنوع و اختلاف، ناخشنودى، وجود آگاهى و اختیار، عدم ممانعت و مداخله با وجود قدرت و توانایى دانست. با این وصف، نباید فراموش کرد که مفهوم »تساهل« در غرب، خیزشگاه دینى دارد، ولى در دورهى روشنگرى، به عنوان یکى از مبانى فرهنگ غرب درآمد و آن نیز یعنى: رسمیت بخشیدن مطلق به تنوع و گوناگونى در همهى عرصهها **زیرنویس=درآمدى بر ایدئولوژىهاى سیاسى، ص 79 - 83..
قایلان به تسامح براى توجیه و تبیین آراى خود، به مبانى گوناگونى استناد مىکنند؛ از جمله:
- امکان دستیابى به حقیقت مطلق )نظریهى حقیقت نسبى( و نیز امکان ارزیابى و داورى دربارهى درستى یا نادرستى باورهاى فکرى و روشهاى رفتارى وجود ندارد.
- جهان سراسر دوگانگى و ضدیت است و عقل آدمى باید آزاد باشد تا مجال گزینش و انتخاب داشته باشد، و لازمهى انتخاب و گزینش، وجود تکثر و تنوع است.
- انسان صرفا موجودى مطالبهگر و ذىحق است، نه مسئول و مکلف. به همین دلیل، کسى حق ندارد، چیزى را به او تحمیل و تکلیف کند.
تساهل و تسامح حوزههاى گوناگونى دارد؛ همچون:
- حوزهى اخلاق: عدم جلوگیرى و دخالت باورها و رفتارهاى اخلاقى افراد و گروههاى مختلف و محترم دانستن این باورها و رفتارها؛
حوزهى دین: ایمان و اعتقاد دینى امرى است که به صورت اختیارى صورت مىگیرد، نه به اجبار.
حوزهى سیاست: وجود سلیقهها و گروههاى متکثر در جامعه از عوامل بازدارنده از استبداد است **زیرنویس=جهانى که من مىشناسم، ص 127 - 131..
2. سیاست: در عرصهى سیاست، از میان مصداقهاى فراوان، تنها دو ویژگى »آزادى« )Liberty( و »دموکراسى« )Democracy( را به بحث مىگذاریم:
الف - آزادى: واژهى »آزادى« در زبان فارسى، از واژهى »اوستایى« »آزاته« یا »آزاتیه« و به معناى رهایى، خلاصى و آزادمردى، و در زبان عربى، به معناى حریت، اختیار و اراده آمده است. این کلمه در زبان لاتین، معادل »freedom« و »liberty« به کار مىرود. آزادى در پاسخ به این سه سؤال شکل مىگیرد: آزادى از چه کسى؟ آزادى از چه چیزى؟ آزادى براى چه هدفى؟ بر این اساس، »آزادى« یعنى: آزادى فرد یا افرادى از قید فرد یا افراد دیگر براى انجام کار و رفتارى خاص، و انسان تا آنجا آزاد است که دیگرى در کار او دخالت نداشته باشد و یا صاحب اختیار و ارباب خود بودن **زیرنویس=طرح و نقد نظریهى لیبرال دموکراسى، ص 118 - 127..
گرچه آزادى در گونههاى لیبرالیسم، یک مؤلفه و مشخصهى مهم است، اما آزادى غربى در بعد سیاسى، بیش از سایر ابعاد اجتماعى مورد التفات بوده است. از این رو، محور اصلى فلسفهى سیاسى غرب همین آزادى است. آزادى اکنون در وجه سیاسى به معناى امکانات فرد از لحاظ حقوق مدنى، اجتماعى و سیاسى در برابر قدرت و جامعه است. برخى از مهمترین مصادیق آزادى سیاسى عبارتند از: آزادى انتخاب و حق رأى به معناى مشارکت مردم در فرایند تصمیمگیرى سیاسى؛ آزادى بیان و دیدگاهها به انگیزهى تأثیر دیدگاهها بر تصمیمات و تصحیح عملکردها؛ و آزادى تشکیل اجتماعات و احزاب با هدف ایجاد رقابت سیاسى و کاهش خطاها **زیرنویس=ایدئولوژى سیاسى مدرن، ص 41 - 60..
قدیمىترین تعریف از »آزادى« به خاورمیانه تعلق دارد، اما در دنیاى معاصر، بیشترین کاربرد آن در غرب است؛ ولى بر خلاف شرق، آزادى در غرب، همواره به یک شکل مطرح نبوده، بلکه دست کم سه موج مفهومى را پشت سر گذاشته است. در موج اول، مراد از »آزادى«، آزادى فردى بود. در موج دوم، آزادى فرد به طور کامل، در دستان دولت قرار گرفت. و سرانجام در موج سوم، انسان غربى هدایت فردى، آزادى و استقلال خود را از دست داد و مقهور دولت و جامعه گردید. شاید به همین دلیل باشد که »آزادى« از جمله واژههایى است که به رغم تعاریف گوناگون، همچنان واژهاى مبهم است و گاه »آزادى« به معنایى به کار مىرود که کمتر در حد و مرز قرار مىگیرد **زیرنویس=درآمدى بر ایدئولوژى سیاسى، ص 69 - 72..
ب - دموکراسى: واژهى »دموکراسى«، که از آن در زبان فارسى، به »مردم سالارى« یاد مىشود، از لفظ یونانى »demokatia« گرفته شده و این کلمه نیز ترکیبى از دو واژهى »doms« )مردم( و »Kratein« )حکومت کردن( است. بدین روى، »دموکراسى« به معناى حکومت به وسیلهى مردم است. دموکراسى در حوزهى سیاسى، به فرصتى اطلاق مىگردد که براى شهروندان کشور براى مشارکت آزادانه در تصمیمگیرىهاى سیاسى پدید مىآید. بنابراین، دموکراسى مردم را در ادارهى امور خویش و نظارت بر حکومت، ذى حق و توانا مىداند و حاکمیت را برآمده از ارادهى عمومى مىشمارد. البته برخى همچون کارل پوپر، منکر حاکمیت ارادهى عمومى در دموکراسى هستند و از این رو، آن را تنها یک ساز و کار سیاسى تلقى مىکنند که به کمک آن مىتوان حکومتهاى نامطلوب و مستبد را به زیر کشید. امروزه دموکراسى بیشتر یک شیوهى زندگى جمعى است و در دنیاى معاصر، به یک آرمان جهانى تبدیل شده است **زیرنویس=طرح و نقد نظریهى لیبرال دموکراسى، ص 37 - 59..
یکى از مهمترین خاستگاههاى دموکراسى یونان باستان است، ولى نگرش امروزى به دموکراسى، محصول تحولات جدید در غرب است. علىرغم آن، ایدئولوژىهاى غیر غربى نیز گوهر و ریشهى دموکراسى را تنها به خود نسبت مىدهند.
دموکراسى بر اصولى همچون رضایت عامه، مشارکت همگانى، برابرى همه در برابر قانون، آزادى بیان، حاکمیت قانون، برقرارى نظام نمایندگى یا دموکراسى غیر مستقیم استوار است.
»دموکراسى لیبرال« نیز یکى از اقسام همین دموکراسى است که در آن، آزادى نسبت به اصول دیگر دموکراسى اولویت دارد، به گونهاى که آزادى بالاتر از برابرى و رفاه قرار مىگیرد و قانون تا زمانى که در استخدام آزادىهاى فردى است، معتبر است. در واقع، این الگو، هیچ گونه ایدئولوژى یا چارچوبى جز اعمال آزادانهى ارادهى افراد را برنمىتابد **زیرنویس=همان..
از دیرباز، نقدهایى بر دموکراسى وارد کردهاند؛ از جمله: ایدهى »برابرى« در دموکراسى، حوزهى اقتصاد را دربر نمىگیرد؛ در تصمیمگیرى دموکراتیک سیاسى، همواره ارادهى اصیل عمومى وجود ندارد؛ دموکراسى پایینترین توان را در برقرارى نظم و امنیت دارد؛ نظام مبتنى بر دموکراسى عملا نمىتواند شایسته سالار باشد؛ دموکراسى نه حکومت مردم بر خویش، بلکه حکومت اکثریت بر اقلیت است؛ و نمىتوان به درستى تشخیص عقل به عنوان مبناى عمل ارادهى عمومى در همه جا اعتماد کرد.
در عوض، مدافعان دموکراسى ارزش نهادن به انسان، تقویت مسئولیت پذیرى فردى و جمعى، ایجاد رشد و پرورش در مردم، تأمین برابرى سیاسى، پاسخ گویى دولت و تضارب آرا را از مزایاى آن معرفى مىکنند **زیرنویس=همان..
3. اقتصاد: سرمایهدارى **زیرنویس=capitalism. و سودگرایى **زیرنویس=utilitarianism. یا سوداگرایى **زیرنویس=speculation mercantilism. بخشى از اقتصاد غرب امروز به شمار مىروند.
الف - سرمایهدارى: اصطلاح »کاپیتال« )سرمایه(، مأخوذ از ریشهى لاتینى »capitllum« و در زبان اقتصاد، به معناى سرمایه است. از این رو، »کاپیتالیسم« به معناى سرمایهدارى به کار مىرود. سرمایهدارى یک نظام اقتصادى برآمده از انقلاب صنعتى غرب است که در آن بخش عمدهى فعالیتهاى اقتصادى، به ویژه در عرصهى مالکیت و سرمایهگذارى تولیدى، در دست افراد و مؤسسات خصوصى و غیر دولتى است. در واقع، کاپیتالیسم بر پایهى انسان مدارى و فردگرایى غربى، زمینهى فعالیت آزاد اقتصادى بدون دخالت دولت را فراهم آورده است. بنابراین، مالکیت خصوصى تعیین کنندهى اصلى در اقتصاد و سیاستهاى اقتصادى است. این نظام، که به اقتصاد »بازار آزاد« معروف است، از طریق رقابت اقتصادى براى کسب سود بیشتر، فعالیت مىکند **زیرنویس=ایدئولوژى سیاسى مدرن، ص 73 - 76 و 119 - 122..
مهمترین مؤلفهها و ویژگىهاى کاپیتالیسم عبارتند از: الف. مالکیت خصوصى ابزار تولید؛ ب. بازار و اقتصاد بازار؛ ج. تقسیم و تخصصى شدن کار؛ د. تأکید بر رقابت آزاد تجارى؛ ه تعیین قیمت کالا بر اساس قانون عرضه و تقاضا؛ ز. کاهش شدید نقش و دخالت دولت در امور اقتصادى؛ ح. اصالت بخشیدن به سود و سرمایه.
اصالت به سود، ریشه در »پروتستانیسم« نیز دارد؛ زیرا پروتستانها تحقیر ثروت و ثروتمندان را به کنار نهادند، و ثروت اندوزى را نشانهاى از الطاف الهى به افراد قلمداد نمودند. ثروت هم در پرتو سود، سهل الوصولتر است. نتیجه اینکه سودگرایى به امرى قدسى تبدیل، و دولتها و انسانها از تعدى به آن منع شدند. با آنکه برخى سرمایهدارى را قوىترین و کارآمدترین نظام اقتصادى مىدانند، ولى حتى خود کاپیتالیستها هم اعتراف دارند که این نظام، بیدادگر است؛ اما مشکلات ناشى از نظام سرمایهدارى را لازمهى رسیدن به حداکثر تولید تلقى مىکنند، در حالى که تنها معیار شایستگى یک نظام اقتصادى، تولید حداکثر نیست، بلکه رعایت توزیع عادلانهى ثروت و کاهش فاصله طبقاتى نیز از معیارهاى دیگر آن است. به این وسیله، کاپیتالیسم با یکى از مهمترین ارزشهاى دینى یعنى »عدالت اجتماعى« فاصله مىگیرد **زیرنویس=تاریخ عقاید اقتصادى از افلاطون تا دورهى معاصر، ص 10 - 16..
ب - سودگرایى: اصالت بخشى به سود در فعالیتهاى تجارى غرب ریشه در مکتب »مرکانتلیسم« دارد. مرکانتیلیستها، تجار بینالمللى بودند که در قرن پانزدهم میلادى سر بر آوردند و به تدریج، افکار اقتصادى آنان مورد پذیرش قرار گرفت. در اقتصاد مرکانتلیستى، که بر تجارت و داد و ستد استوار بود، بر افزایش قدرت اقتصادى دولت و گسترش سرمایهى آن تأکید مىشد تا تأمین رفاه و رشد اقتصادى مردم. هدف اولیهى مرکانتلیستها آن بود که با گسترش تجارت، اقتصاد اروپا را از حالت بسته خارج نمایند؛ زیرا لازمهى دستیابى به قدرت سیاسى، ثروت و قدرت اقتصادى است و آن نیز با گسترش مستعمرات میسور است. بنابراین، یکى از محورهاى اقتصاد مرکانتلیستى ایجاد مستعمرات قدیم و جدید است که منبع مواد اولیه، بازار مصرف و کارگران ارزان به شمار مىرود **زیرنویس=همان، ص 52 - 62..
مبانى فکرى و علمى مکتب سوداگرى عبارت بودند از:
الف. طلا و نقره به عنوان منابع ثروت اقتصادى و نیز اساس ثروت ملىاند.
ب. اگر کشورى قادر به تولید مواد اولیه در داخل نیست، باید بدون حقوق گمرکى آن را وارد کند.
ج. دولت باید براى حفظ و حمایت از مصنوعات بکوشد و از ورود کالاهاى تجملى جلوگیرى کند.
د. رشد سریع تجارت مستلزم گردش پول بیشتر در اقتصاد است.
ه. سوداگران براى تنظیم امور بازرگانى، طرفدار یک دولت نیرومند مرکزى بودند. اگر چه در نظام اقتصادى جدید غربى، به تبعیت از انقلاب صنعتى، کارفرمایان صنعتى جایگزین سرمایهداران تاجر دوران سوداگران شدهاند، ولى اغلب عقاید مرکانتلیستها، همچنان بر اقتصاد غرب نوین سایه افکنده است **زیرنویس=مکتبهاى اقتصادى، ص 130؛ عقاید بزرگترین علماى اقتصاد، ص 29 - 35..
به هر روى، کشورى که بر پایهى اقتصاد مرکانتلیستى اداره مىشود مانند تاجرى است که دیگر کشورها را رقیب خود مىبیند و از این رو، مىکوشد تجارت و سود تجارى را از دست رقبا خارج کند و به خود اختصاص دهد همچنین در تلاش است کالا را به ارزانترین قیمت بخرد، و یا به نازلترین قیمت، کالا تولید کند و در مقابل، آن را به بالاترین قیمت بفروشد. در این راه نیز خواهان عدم مداخلهى دولت در امور اقتصادى است؛ زیرا معتقد است: مداخلهى دولت موجب افزایش رفاه و آسایش مردم نمىشود. در این اقتصاد، براى کسب سود بیشتر سعى بر صادرات و فروش بیشتر کالاست. بروز بیکارى در اقتصاد مرکانتلیستى کهنه و نو، چندان معنا ندارد؛ چون موجب پایین آمدن دستمزدها و افزایش سود مىگردد. با کاهش دست مزدها، کودکان و زنان، که حقوق کمترى مىطلبند، به خدمت گرفته مىشوند **زیرنویس=همان..
نتیجه آنکه این تأثیرها بازتاب منفى زیانبارى بر تمدن بشرى گذاشتند؛ زیرا:
1. کثرتگرایى به همهى ایدههاى انسانى، نهادهاى مدنى و راههاى اخلاقى در غرب حقانیت مىبخشد و این مجال را براى شهروندان غربى فراهم مىآورد که حق را خود تعیین کند و بر پایهى آن، حرکت اجتماعى خویش را تنظیم نماید.
2. تنوع، گوناگونى و آسانگیرى رفتار افراد در مقابل دیگران پدیدهاى است که در اثر تساهل و تسامح روى مىدهد. این امر زمینههاى دست یازیدن به حق را که واحد است، دشوار مىسازد.
3. »آزادى« واژهاى مبهم باقى مانده و حدود و ثغور آن به درستى مشخص نشده است و همین مىشود حد و مرز آن را افراد و منافع شخصى معین کنند.
4. دموکراسى بر رضایت عامه مبتنى است؛ عامهاى که هیچ چارچوب اخلاقى و دینى بر آنها حاکم نیست. نیز دموکراسى ایدهاى به شمار مىرود که هیچ ایدهى دیگرى را برنمىتابد.
5. در کاپیتالیسم، سرمایه است که با دور نگاه داشتن دولت از عرصهى اقتصادى، حقانیت امور اقتصادى را خود تعیین مىکند و عدالت را از عرصهى اجتماعى بیرون مىبرد.
6. در غرب، سوداگرایى امرى قدسى جلوه کرده و دولت و مردم از تعدى بدان منع شدهاند.
این بازتابهاى منفى و دیگر بازتابهایى که به دلیل رعایت اختصار به آنها نپرداختیم، در عرصهى عمل اجتماعى، فجایع زیادى را به دنبال آوردهاند که آن را در بحث نشانهها پى مىگیریم:
ج - نشانهها: آنچه از فرهنگ و تمدن غرب برون تراویده سازگارى کمى با مبانى آرمانى و نظرى آن دارد. بررسى نمونههاى ذیل مىتواند زوایاى منفى به صحنه آوردن مبانى سرمایه دارى مغرب زمین را نشان دهد:
1. تخریب جنگلهاى سبز: جنگلها با وجود نقش اساسىشان در تداوم حیات بشرى، مورد تعرض و تخریب گسترده انسانها واقع شدهاند. این تعرض و تخریب عمدتا توسط شرکتهاى خصوصى و فرا ملیتى غربى صورت مىگیرد که به چیزى جز سود نمىاندیشند. تنها راه نجات از این ورطهى خسارتبار، تغییر مسیر فعالیتهاى اقتصادى بشر است که سرمایهدارى غرب مبلغ و مروج آن است. قراین بیانگر آن هستند که جنگل، این منبع حیات بخش، مورد تهدید جدى بشر قرار گرفته است. براى مثال، تنها در سال1374 / 1995، 113000 هکتار از جنگلهاى برزیل و 989000 هکتار از جنگلهاى کانادا به طور کامل و به نفع سرمایهداران جهانى تخریب شدهاند. در همین سال، به ازاى هر 12 ثانیه، بالغ بر 4000 مترمربع از مناطق جنگلى برزیل تخریب شده است. در منطقهى »برتیش« کلمبیاى کانادا، اکنون تنها 40 درصد جنگلهاى اولیه باقى ماندهاند. این رقم دربارهى اروپا قریب 50 درصد است. آخرین گزارشهاى ارائه شده توسط مؤسسهى منابع طبیعى جهان، حکایت از آن دارد که بیش از 80 درصد جنگلهاى طبیعى زمین تاکنون تخریب شده که عامل این فاجعه کسى نیست جز اندیشه و انسان غرب سرمایهدارى.
جنگل نقش مهمى در حیات انسانى ایفا مىکند و از این رو، براى بشر، داراى ارزش دینى، فرهنگى، تاریخى، اقتصادى، تفریحى و هنرى فراوان است. هنوز هم معاش و بقاى مردمان زیادى به جنگل وابسته است و از این رو، جنگل یک منبع اقتصادى مهم به شمار مىرود. بخشى از جمعیت جهان از چوب به عنوان منبع انرژى استفاده مىکنند. حیاتوحش موجود در جنگلهاى کامرون، غنا و لیبریا، 70 تا 90 درصد پروتئین حیوانى مصرفى مردم این کشورها را تأمین مىکند. از سوى دیگر، جنگل سرپناه و محل سکونت مردمان آنجا محسوب مىشود **زیرنویس=استفانهاى، سیاحت غرب، ص 81 - 85..
از لحاظ زیست محیطى، درختان نه تنها از فرسایش خاک جلوگیرى مىکنند، بلکه از میزان خطرات ناشى از ریزش کوه، رانش زمین و سقوط بهمن نیز به نحو مؤثرى مىکاهند. جنگلها علاوه بر حفظ میزان نزولات جوى، در کنترل میزان خروج آب چشمهها نیز نقش اساسى دارند. جنگلها به حفظ منابع آب سالم زمین کمکهاى شایانى مىکنند. میزان تنوع زیستى حیات به نحو چشمگیرى در مناطق جنگلى نسبت به دیگر مناطق بیشتر است. جنگلها در حقیقت، ذخیره کنندهى حجم عظیمى از کربنى هستند که با قطع و نابودى درختان، در طبیعت، آزاد مىگردد.
جنگل نقش اساسى در عرصهى شیلات ایفا مىکند؛ زیرا قطع درختان جنگلى به طور مستقیم و غیر مستقیم، به روند تخمریزى ماهىها و دیگر آبزیان در زیستگاههاى آبى جنگلها، آسیب وارد مىسازد. فروریختن درختان جنگل علاوه بر مسدود کردن دهانهى رودخانهها، دماى آب را بالا مىبرد و موجب افزایش خطر براى ماهیان مىشود. از همین روست که کاهش میزان درختان با کاهش میزان ماهىهاى رودخانهها و دریاچههاى مناطق جنگلى همراه است. واقعیت آن است که جنگل حافظ خاک، مانع بالا آمدن سطح آب دریاها و وسیلهى مقابله با تخریب و نابودى بیشتر طبیعت است. جنگلها از شدت سیل و خشکسالى مىکاهند **زیرنویس=همان..
دودلى در کتاب تجارت الوار و تخریب جنگلهاى جهان )1995 / 1374( دربارهى دلایل تخریب جنگلها مىنویسد: سرمایهداران و شرکتهاى چند ملیتى به آن دلیل به تخریب جنگلها دست مىزنند که در نظر آنها، مزایاى قطع درختان بیش از حفظ آنهاست. البته درصد کمى از دلایل این کار، فقر، مالکیت نابرابر اراضى، عدم آموزش و افزایش جمعیت است؛ ولى برداشت الوار با اهداف تجارى، دلیلى مهم در نابودى جنگلها، بخصوص در مناطق گرمسیر است. در واقع، عوامل و نیروهاى مؤثر موجود در بازارهاى بزرگ جهانى، که چوب و فرآوردههاى آن را محور فعالیتهاى سودآور خود قرار دادهاند، بیشترین سهم را در تخریب جنگل ایفا مىکنند یکى دیگر از عواملى که در شکل دادن به چنین فاجعهاى مؤثر است، شرکتهاى چند ملیتىاند که اغلب آنها نیز در امریکا مشغول فعالیت هستند. در حقیقت، مصرف گستردهى چوب، کاغذ و دیگر فرآوردههاى مرتبط به این حوزه در کشورهاى توسعه یافته و در حال توسعه، این شرکتها را به پىگیرى اهدافشان ترغیب مىکند. نتیجه آنکه انهدام جنگلها یکى از معضلات جدى جهانى است که باید مورد توجه همه دولتها و صاحبان صنایع قرار گیرد. این دو باید در عرصهى مدیریت جنگل یا یکدیگر همکارى نموده، زمینهساز آیندهاى گردند که منافع همگان را تضمین نماید؛ اما نفوذ سیاسى و اقتصادى شرکتهاى چند ملیتى و مؤسسات سرمایهدارى، مانع وقوع این اقدام فوق مىشود تا به منافع آنان در این زمینه خللى وارد نشود **زیرنویس=همان..
2. مخاطرات پزشکى جدید: پزشکى جدید از نتایج تمدن سرمایهدارى غربى است که غالبا با هدف کسب سود بیشتر، انسانها، به ویژه انسانهاى شرقى، را به مسلخ مرگ مىبرد. این نوع از پزشکى علاوه بر عرضهى دستاوردهاى انسانى، مخاطرات فراوانى به همراه آورده که این مخاطرات بیشتر ناشى از دور شدن از گیاه درمانى و رویکرد به داروهاى شیمیایى در عرصهى علم پزشکى است. از این رو، بیمارىهاى »یاتروژنیک« یا پزشک زاد و یا بیمارىهایى که محصول پزشکى جدید است، به مثابهى خطرى جدى براى سلامت مردم جهان مطرح است.
در پایگاه اطلاعاتى مدلاین امریکا، هفت هزار گزارش و پژوهش نگهدارى مىشود که بیانگر تعداد قابل توجهى از بیمارىهاى جدید ناشى از تأثیر نامطلوب داروهاست. هزینهى اقتصادى درمان این بیمارىها تنها در سال 1995 / 1374 در امریکا، بالغ بر 76 میلیارد دلار شد که این رقم، دو برابر هزینهى درمان دیابت و یک برابر هزینهى مصرف شده در درمان بیمارىهاى قلب و عروق است. آمارها نشان مىدهند که 36 درصد بیمارانى که در بیمارستانها پذیرش مىشوند از بیمارىهاى ناشى از پزشک زاد رنج مىبرند. حتى 25 درصد آنها با عوارض مرگبار مواجهند. نیمى از بیمارىهاى پزشک زاد محصول استفاده از داروهاى جدیدى هستند که پزشک توصیه مىکند، در حالى که تنها بیش از نیمى از این بیمارىها قابل پیشگیرى و درمان هستند و مابقى آنها قربانى سودجویى سرمایهدارانى مىشوند که براى کسب سود، نابود شدن انسانها را تنها نظاره مىکنند. به یک نمونهى عینى در این باره توجه کنید:
نتیجهى یکى از بررسىهاى به عمل آمده در یکى از بیمارستانهاى آموزشى بر روى ایستهاى قلبى، حکایت از آن داشت که 64 درصد این گونه ایستها قابل پیشگیرى بوده در صورتى که از داروهاى نامناسب استفاده نمىشد. بر پایهى آمار به دست آمده، 15 درصد فعالیت بیمارستانى، معطوف به درمان آثار جانبى داروهاست. البته آثار جانبى داروها، گاه به صورت بیمارىهاى کم خطرى همچون سردرد، سرگیجه، تهوع، اسهال، خونریزى معده، افسردگى روحى، ضربان نامنظم قلب، گلودرد و مانند آن بروز مىکند، اما همیشه این طور نیست **زیرنویس=مؤسسهى تحقیقات رین، سیاحت غرب، ص 73 - 9..
نشریهى پزشکى نیوانگلند در این باره مىنویسد: استفادهى گسترده از داروهاى ضد التهابى همچون »دیکلوفناک« و »ایبوپروفن« هر ساله در امریکا با 3300 مورد مرگ و 41 هزار بسترى همراه است. به عقیدهى دکتر دیوید کسلر، رئیس سازمان غذا و دارویى امریکا، تنها یک درصد این گونه حساسیتهاى شدید دارویى، به مراکز پزشکى گزارش شده است.
استفاده از داروهاى سمى نیز آثار جانبى شدیدى به همراه دارد؛ از جمله:
1. بیمارى »پارکینسون« محصول تأثیرات جانبى داروهاى ضد روان پریشى یا ضد افسردگى است.
2. بیمارى عروقى »کلاژن« ناشى از استفاده مستمر و طولانى از داروهاى ضد فشارخون است.
3. بیمارى »شاندارم کاشینگ« )cushings Syndrome( نیز محصول استفادهى دراز مدت از »کورتیک استرونید« )cortico Steronid( است.
4. استفاده از »تالیدومید« )Thalido Mide( به بروز اختلالات زاد و ولد کودکان منجر مىگردد.
5. مصرف »بنکساپروفن« )Benoxa Profen( موجب مسمویتهاى مرگبار کبدى مىشود.
6. مصرف »زومپیراک سدیم« )Zompirac Sodium( باعث ابتلا به عارضهى »آنافلاایکیس« )Anaphulaxis( مىشود.
7. استفاده از »دایت هیلیتل بسترل« )Diethystilbestrog( در زنان باردار، منجر به سرطان در کودکان مىگردد.
8. »فلسایناید« )Fleacainide( و »انسایناید« )Encainide( به افزایش بىنظمىهاى مهلک در ضربان قلب مىانجامد **زیرنویس=همان..
با این وصف، توسل سودجویان غربى به شیوههاى بازاریابى براى عرضهى محصولات و فرآوردههاى دارویى، فشار زیادى بر پزشکان وارد مىکند تا آنان مجبور شوند از این محصولات علىرغم صدماتى که بر فیزیک بدن وارد مىآورند، در درمان بیمارىها استفاده کنند.
نشریهى پزشکى هاسپیتال پرکتیس در این باره نوشت: رقابت شرکتهاى دارویى به فشار اطلاعاتى بر پزشکان تبدیل شده است. در واقع، توسل به این گونه بازاریابىها، مىتواند اطلاعات علمى پزشکى را، که مبین آسیب این داروهاست و عموم مردم از آن بىخبرند، به ضعف و بىاعتبارى بکشاند. این مسئله نشان مىدهد که پذیرش اسفناک بیمارى به عنوان پیامد درمان، بیانگر انحراف جامعهى پزشکى از درمان بدون آسیب است که اصل مهم و اخلاقى در پزشکى به شمار مىآید؛ **زیرنویس=همان. یعنى بخشى از جامعهى پزشکى تحت فشار و تأثیر سودجویانى قرار گرفته است که حاضرند براى کسب سود، همهى ارزشهاى انسانى را نادیده بگیرند.
3. خطرات دستکارى ژنتیکى: اکتشافات و اختراعات علمى، به حدى رسیده که مىتوانند در ژنها و هستههاى سلولى موجودات، تغییراتى را ایجاد کنند که آن تغییرات، منجر به پیدایش موجودات گیاهى و جانورى جدید مىشوند. اما آیا این دست کارى و خلق موجودات جدید، که پیش از همه دستاورد تمدن سرمایهدارى غرب است، براى آیندهى بشریت و سلامت محیط زیست بىخطر است؟ مطالب ذیل در پى ارائهى پاسخ مختصر به این سؤال هستند:
ذرت اصلاح شدهاى که حاوى نوعى ژن سمى به نام »بىتى«( TB )است، سبب نابودى 44 درصد کرم پروانهاى شده که از برگهاى این نوع ذرت، تغذیه مىنماید. این در حالى است که همهى کرم پروانههایى که از ذرتهاى طبیعى، استفاده کردهاند، زنده ماندند. نتایج این رویداد زمانى تکان دهندهتر است که از این حقیقت آگاهى یابیم که امروزه قریب 25 درصد ذرت تولیدى امریکا، حاوى ژن پیوندى بى تى( TB )است و ایالتهاى شمالى امریکا مرکز اصلى تولید این ذرت به شمار مىروند و این دقیقا همان منطقهاى است که همه ساله، نیمى از این نوع پروانهها در آنجا متولد مىشوند.
واقعیت آن است که حیوانات علفخوار، پرندگان دانهخوار و حشرات موجود در خاک در معرض خطر گستردهى داروهاى اصلاح شده ژنتیکى، واکسنها، آنزیمهاى صنعتى، مواد و فرآوردههاى پلاستیکى و صدها مادهى صنعتى جدید قرار گرفتهاند که عواقب و پیامدهاى آن، واقعا بىحد و حصر است. از این رو، برخى از بومشناسان نسبت به خطرى که آن را »رهایى ژنها« مىخوانند، هشدار دادهاند و این خطر را چیزى جز »انتقال ژنهاى پیوندى از محصولات گیاهى به خویشاوندان علفى آنها از طریق گرده افشانى« نمىدانند؛ یعنى مطالعات نشان دادهاند ژنهاى پیوندى که هدفشان مقاومت در برابر علفکشها، آفتها و ویروسهاست، قادرند از طریق گرده افشانى، خود را به ساختار ژنتیکى خویشاوندان گیاهىشان وارد سازند. **زیرنویس=ادوارد او. ویلسون، سیاحت غرب، ص 116 - 124. بدینسان، این موضوع به خلق علفهاى مقاوم در برابر ویروسها، آفتها و علفکشها مىانجامد.
علاوه بر مخاطراتى از این دست، صنعت بیمه نیز نشان داده که اگر چه به جبران خسارات ناشى از غفلت و یا آسیبهاى کوتاه مدتى که نتیجهى عرضهى محصولات اصلاح شدهى ژنتیکى به محیط زیست است، مبادرت مىورزد، اما در برابر خسارات فاجعه آمیز و بلند مدت زیست محیطى این محصولات، مسئولیتى بر عهده نمىگیرد. گذشته از این موارد، عرضهى موجودات جدید اصلاح شدهى ژنتیکى با زیانهاى جدى براى سلامت بشر همراه است. در واقع، این گونه محصولات جدید دربر گیرندهى ژنهایى از موجوداتى هستند که به هیچ وجه در طول تاریخ، به عنوان منبع غذایى مورد استفاده بشر قرار نمىگرفتند. به دلیل آن که اکنون دو درصد بزرگسالان و هشت درصد کودکان در برابر غذاهاى مرسوم، معمول و متعارف، از خود حساسیت نشان مىدهند، لازم است همهى غذاهاى دستکارى شدهى ژنتیکى به درستى برچسب گذارى شوند تا مصرف کنندگان از هر گونه مخاطره نسبت به سلامت خود اجتناب ورزند **زیرنویس=همان..
این پیشبینىها و توصیهها براى شهروندان غربى است و درباره مردم جهان سوم، هیچ گونه پیشبینى براى نجات آنان از خطرات مورد اشاره وجود ندارد و چه بسا جهان سومىها به عنوان موش آزمایشگاهى براى آزمون نتایج و پیامدهاى مصرف محصولات ژنتیکى مورد استفاده قرار مىگیرند.
4. پدیدهى نازپروردگى: در فضاى تمدنى و فرهنگى غرب، برخى از کودکان، به تدریج، به انسانهاى نازپرورده و از خود راضى تبدیل شدهاند و این پدیده از طریق فیلمها و دیگر محصولات فرهنگى از مغرب زمین به مشرق سرابت کرده و به سرعت، در حال گسترش است. علت این نازپروردگى چیست؟ خطرات آن کدام است؟ و سرانجام، اصلاح این پدیدهها چه راهحلهایى دارد؟
این روزها و بیشتر در غرب، دیدن صحنههایى از قبیل بستن بند کفش پسر و یا دختر ده، دوازده ساله، توسط مادر یا پدر چهل، پنجاه ساله پدیدهى نادرى نیست. در حقیقت، والدین به گونهاى عمل مىکنند که گویا کنیز و غلام فرزندان خود هستند؛ یعنى برخى والدین هیچ کارى ندارند، جز اینکه تمام حواس خود را متوجه فرزندان عزیزشان بکنند. آنها هیچ خواستهى مشخصى از کودکان خود ندارند و صرفا، به تمجید از آنها مىپردازند و آنها را انسانهاى منحصر به فرد تلقى مىکنند. آنچه والدین را به این کار ترغیب مىکند شیرینى ذاتى بچههاست؛ اما خیلى زود، والدین به این امر پى مىبرند که بچههایشان به انسانهایى بىدست و پا تبدیل شدهاند. به یک مثال واقعى در این باره توجه کنید:
ماتیاس کوچولو در یک چشم بر هم زدن، پاى مادرش را با تمام قدرت گاز گرفت؛ اما آنچه موجب تعجب هر بینندهى واقعبینى است گاز گرفتن ماتیاس نبود، بلکه واکنش مادر او بود. چون مادر ماتیاس، به جاى عصبانى شدن، به گونهاى، به پسرش مىنگریست که گویى با چشمانش او را تحسین مىکند.
نازپروردگى کودکان و نوجوانان دلایل زیادى دارد؛ **زیرنویس=جان تیلورگاتو، سیاحت غرب، ص 24 - 29. از جمله:
1. هر چند برخى از والیدن در زمینهى تعلیم و تربیت کودکان خود فعالند، ولى تمدن صنعتى و ماشینى غربى چنان آنان را گرفتار نان و درآمد ساخته که فرصت نمىکنند یا علاقهاى ندارند اطلاعات لازم در این زمینه از منابع گوناگون جمعآورى کنند و با دیگران به تبادل اطلاعات و تجربیات بپردازند.
2. اکنون دیگر کودکان کالاهایى طلایى به شمار مىآیند، در حالى که در گذشته، خانوادهها، معمولا فرزندان متعددى داشتند، به گونهاى که حتى در برخى موارد، کودکان در مقابل والدین متعهد مىشدند. امروز فرهنگ غربى توصیه مىکند خانوادهها یک بچه بیشتر نداشته باشند. در چنین شرایطى، همه چیز حول محور کوچولوى عزیز دور مىزند.
3. یکى دیگر از تمایلاتى که این روزها در خانوادههاى متمول غربى و به تبعیت از آن، در قشرهاى بالاى اجتماعى جوامع شرقى رو به فزونى دارد، صاحب فرزند شدن در سن بالاست. در این شرایط، کودکان بیشتر مورد توجه قرار مىگیرند؛ زیرا در این میان، تمام رؤیاهاى پدر و مادر تنها همین کودکان خواهند بود.
4. در خانوادههایى که پدر و مادر روابط پر تشنجى دارند، به زحمت مىتوان با پدیدهى نازپروردگى کودکان مقابله کرد. علاوه بر این، چنانچه پدر و مادرى از هم جدا شده باشند، براى فراموش کردن گذشتهى پر رنج خود، توجه بیشترى به کودکان مبذول مىدارند.
5. دو عامل مصرفگرایى و تروریسم بازار، بیش از هر چیز دیگرى والدین و کودکان را تحت فشار قرار داده است. بنابراین، کودکان و نوجوانان مىبینند اگر تلفن همراه نداشته باشند یا لباسهایشان برازنده نباشد، ممکن است از سوى همسالان خود طرد شوند. به همین دلیل، براى تهیهى این امکانات، به والدین خود فشار مىآورند.
به دلایل مزبور، روز به روز بر میل و گرایش کودکان و نوجوانان آلمانى به مصرف هر چه بیشتر افزوده مىشود، به گونهاى که در سال 2000 / 1379 پول توجیبى بچههاى 6 تا 14 سالهى آلمانى، بالغ بر 5 / 2 میلیارد مارک بوده، در حالى که این رقم در سال 1997 / 1376، تنها 3 / 9 میلیارد مارک بود. از این رو، از قیرب 3 / 7 میلیون نوجوان 14 تا 17 ساله آلمانى، 62 درصد داراى یک دستگاه تلویزیون شخصى، بیش از نیمى از آنها، یک دستگاه »هاى فاى« و بیش از یک سوم آنها، ضبط و پخش ویدئویى دارند. نیز یک پنجم نوجوانان 10 تا 13 ساله، داراى رایانهى شخصىاند. **زیرنویس=همان. اگر در نوجوانان و جوانان شرقى هم علاقه به تلفن همراه و رایانهى شخصى رو به افزایش است، بىشک، یک عامل آن تأثیر پذیرى از وضع مشابه در غرب است. پدیدهى »نازپروردگى« آثار منفى بسیارى به دنبال مىآورد؛ از جمله:
الف. کودکان و نوجوانانى که از تمام مواهب زندگى برخوردار بودهاند از نظر روانى، شخصیت تکامل یافتهاى ندارند و در آینده، قادر به غلبه بر مشکلات نخواهند بود. در این شرایط، کودکان و نوجوانان، به دنبال داشتن امکانات خاص براى حفظ ظاهر خود و سرپوش گذاردن بر ناتوانىهاى خود در جامعه هستند؛ زیرا به درستى دریافتهاند جامعهى امروزى جامعهاى نیست که در آن مهارتها و لیاقتهاى افراد در درجهى اول اهمیت باشد، بلکه آنچه بسیار مهم است، ظاهر افراد است.
ب. امروز بسیارى از کودکان و نوجوانان نازپرورده مىخواهند در آینده، صاحب »آژانس مد« یا مجرى تلویزیون باشند. همچنین بسیارى از دختران جوان دوست دارند روزى به عنوان »مدل« در صحنهى تلویزیون حاضر شوند. این مشاغل چندان نیازمند توانایى ذهنى و کار فکرى نیست. در مقابل، از طریق پرداختن به این مشاغل، مىتوان پول قابل توجهى به دست آورد. این شیوه دنبالهى نازپروردگى است؛ زیرا اگر مىتوان از طریق شرکت در یک برنامهى تلویزیونى در کوتاهترین زمان ممکن به محبوبیت رسید، پس چرا باید خود را به زحمت انداخت؟
ج. کودکان و نوجوانان نازپرورده، حتى در سنین بالاتر، همواره ناراضى هستند. اگر آنها با مشکلاتى مواجه شوند که روند دسترسى آنان به امکانات نازپروردگى را کند یا غیر ممکن کند، بر میزان نارضایتىشان مىافزاید. در این زمینه، آنها از مواجه شدن با مشکلات هراس دارند و زمانى که با مشکلات مواجه مىشوند، خود را به کمک والدین، بسیار نیازمند مىبینند. آنان در دورهى نازپروردگى با جهان واقعى مواجه نشدهاند؛ در بزرگسالى نیز از مواجهه شدن با آن هراسانند.
د. حمایت بیش از حد کودکان و نوجوانان در نهایت، ممکن است موجب گوشهگیرى آنها شود یا اعتماد به نفس را از آنها سلب کند. علاوه بر این، در وضعیت ترسیم شده، عصبانیت و پرخاشگرى از جمله واکنشهاى احتمالى کودکان و نوجوانان به شمار مىرود. بىسبب نیست که به تدریج، بر شمار بزهکاران جوان و نوجوان، هم در غرب و هم در شرق افزوده مىشود **زیرنویس=همان..
5. قاچاق زنان و کودکان: یکى از معضلات جدى دنیاى نوین، قاچاق و تجارت زنان و کودکان براى مقاصد جنسى است. مسیر این تجارت شیطانى از شرق به غرب است. این نکته نشان مىدهد که غرب فرهنگ »سکس« را پدید آورده است تا از آن براى لذایذ پست انسانى خود سود برد. در این میان، فساد دولت مردان و به تبع آن، سکوت آنها و نیز سکوت جامعه در قبال این پدیدهى زشت، دست تبهکاران را براى این تجارت کثیف، ولى نوین باز گذاشته است! خطر اندک و سود سرشار تجارت سکس موجب شده است که این تجارت سخت مورد توجه باندهاى تبهکار قرار گیرد و از این رو، به سرعت در حال جایگزین شدن با قاچاق سلاح و مواد مخدر است. آمارها نشان مىدهند که هر ساله چهار میلیون زن و کودک در تجارت سکس مبادله مىشوند که از این راه، 54 میلیارد دلار، عاید صاحبان این تجارت مىشود. جغرافیاى تجارت سکس، بیشتر این حوزهها را در بر مىگیرد.
سالانه 500 هزار زن به کشورهاى اروپاى غربى قاچاق مىشوند که بالغ بر شصت درصد آنها، توسط باندهاى روسى و اکراینى مبادله مىشوند. شصت درصد زنان روسپى لندن از دیگر کشورها و اغلب از اکراین به انگلیس قاچاق شدهاند. در آمستردام، هشتاد درصد روسپىها را زنان و دختران خارجى تشکیل مىدهند که تنها ده درصد آنان، داراى مدارک قانونى اقامت هستند، بقیه به صورت قاچاق به این شهر وارد شده و به روسپیگرى مشغولند. اکنون سى هزار دختر و زن تایلندى به روسپیگرى در ژاپن اشتغال دارند که تنها هشت هزار نفر آنها داراى مدارک قانونى اقامت هستند. همهى روسپىها تا زمانى که توان فعالیت در این تجارت را داشته باشند، در این کشور باقى مىمانند و در غیر این صورت، به کشورشان بازگردانده مىشوند، تا به علت ابتلا به ایدز، مراحل پایانى حیاتشان را در کشور خود سپرى نمایند. روسپیان شاغل در ژاپن حتى از بازگرداندن درآمد به کشورشان عاجز مىمانند؛ زیرا این درآمد در بازار جواهرات ژاپن یا در قمارخانهها خرج مىشود **زیرنویس=نوئل هورنور، سیاحت غرب، ص 44 - 53..
چرا این حجم وسیع از قاچاق براى مقاصد جنسى وجود دارد؟ یکى از پاسخهایى که به این سؤال داده مىشود آن است که - مثلا - در فرهنگ امریکا، نیاز مردانى که خواستار ارضاى جنسى خود هستند، یک نیاز طبیعى به شمار مىرود. از این رو، در نواداى امریکا، روسپیگرى یک فعالیت قانونى است. با وجود این، در نوادا، حجم تجاوز به عنف، چهار برابر دیگر نقاط امریکاست که در آنها روسپیگرى عملى غیر قانونى شناخته شده است.
آثار تجارت سکس به موارد مزبور محدود نمىشود، بلکه نتایج دیگرى هم دارد؛ از جمله:
1. 86 درصد روسپیان امریکایى و 53 درصد روسپیان سراسر جهان توسط واسطهها، قاچاقچیان و دلالان سکس، مورد خشونت فیزیکى قرار مىگیرند.
2. بیمارىهاى روحى و روانى روسپیان ناشى از دورى از کشور و بدرفتارى دلالان جنسى در امریکا، 88 درصد و در دیگر نقاط جهان، 47 درصد گزارش شده است.
3. در امریکا، نود درصد و در دیگر کشورها، چهل درصد روسپیان جداى از عرضه به مشتریان سکس، توسط خود دلالان و قاچاقچیان سکس، مورد تجاوز جنسى قرار مىگیرند **زیرنویس=همان..
6. کودکان تلویزیونى: از دیگر آثار زیانبار تمدن غربى، پیدایش کودکانى است که بیشترین وقت مفید زندگى خود را پاى تلویزیون مىگذارند، از این رو، دغدغهى اصلى جان تیلور گاتو )gohn Taylor Gatoo(، برندهى پنج دوره جایزهى بهترین معلم سال نیویورک، و »دنیاى بدون تلویزیون« است. دغدغهى اصلى گاتو دانشآموزانى است که بیش از حد تلویزیون مىبینند. او براى نجات این دانشآموزان، روشهاى گوناگونى را تجربه کرده که اغلب آنها همراه با موفقیت بوده است. وى در مقالهى کوتاه خود تحت عنوان »مبادلهى زندگى حقیقى با زندگى مجازى«، یکى از این روشها را، که با الهام از یک شیوهى مذهبى ابداع کرده است، توضیح مىدهد:
کودکانى که به تلویزیون معتادند، غالبا مسئولیتپذیر نیستند؛ دائم باید به آنها تذکر داد و از آنها مراقبت نمود. این کودکان نسبت به یکدیگر، بدخواه و مغرض هستند، و بیشتر اوقات، در دلتنگى و بىحوصلگى غرقند. آنها فاقد هر گونه هدف پایدار و ثابت هستند، به گونهاى که به نظر مىرسد آنها براى ساختن داستان واقعى زندگى خود، داستان تخیلى زندگى انسانهاى تلویزیونى را مصرف مىکنند. کودکان تلویزیونى علایمى از کمبودى شدید در مقایسه با یک انسان معمولى، در خود دارند؛ گویى آنها به طور مصنوعى، دست کارى شدهاند. تلویزیون توجه کودکان را به برداشتهایى کوتاه و سریع کاهش مىدهد. این امر هیجانى ایجاد مىکند که در جهان واقعیتها قابل ارضا نیست. در واقع، مشکل اصلى گرایش شدید به تلویزیون، کاهش خطرناک تجارب واقعى زندگى و جاىگزینى آن با تجارب بدلى است **زیرنویس=همان، ص 40 - 42..
درمان این حالت، درگیر کردن کودکان با جهان واقعى و واقعیتهاى زندگى است که جامعهى غربى غالبا از آن غافل است. اگر این کار صورت بگیرد، آنها به طور داوطلبانه، زندگى از قبل دستهبندى شده و آمادهى تلویزیونى را، که نیازمند جدیت و کاوش عقلى نیست، رها مىکنند. به این وسیله، کودکان به زندگى جذابتر از زندگى خیالى تلویزیونى دست مىیابند. در واقع، غوطهور کردن کودکان در دریاى عمیق زندگى واقعى و نگه داشتن آنها در این وضعیت، تا زمانى که بفهمند چه میزان از قدرت و توانایىشان پیش از این به هدر مىرفت، موجب کاهش شدید وابستگى آنها به خانهى عروسکهاى برقى یا همان »تلویزیون« خواهد شد.
گاتو با الهام گرفتن از یک مسیر زیارتى در شمال اسپانیا، به این فکر افتاد که با همکارى والدین دانشآموزان سیزده سالهاى که وقت زیادى را صرف تماشاى تلویزیون مىکردند، آنها را به یک راهپیمایى درون شهرى در نیویورک ببرد. از این رو، کودکان مسافتى قریب 28 مایل را پیاده رفتند و از نزدیک و بدون واسطه، با زندگى واقعى مردم در کوى و برزن آشنا شدند. حاصل این گردش علمى آن بود که:
1. آنچه را دیده بودند براى معلم خود بازگو کردند.
2. برخى از بچهها جریان گفت و گوى خود با مردم را مطرح نمودند.
3. برخى دیگر نقشهاى از پارک مرکزى شهر کشیدند.
4. بعضى از کودکان نظرشان را دربارهى اصلاح شهر توضیح دادند.
این گردش علمى چند بار تکرار شد. در کنار گردشهاى علمى، گاتو به این کودکان یاد داده بود که چگونه اطلاعات عددى، روایى و داستانى را تحلیل کنند و نیز به آنها آموخته بود که چگونه اطلاعات به دست آمده را به چالش بکشند. به این وسیله، دانشآموزان سیزده ساله یا کلاس هشتمى گاتو قادر به این پیشبینى شدند که آقاى دیفکین در انتخابات شهردارىهاى نیویورک پیروز مىشود، در حالى که روزنامهى نیویورک تایمز اعلام کرد که دیفکین با 17 امتیاز کمتر، بازنده خواهد شد. پیشبینى دانشآموزان گاتو به واقعیت پیوست و آقاى دیفکین به پیروزى رسید.
گاتو معتقد است: سخنرانى دربارهى مضرات تلویزیون، هیچ اثر عمدهاى در پى ندارد، اما جذاب کردن زندگى واقعى نسبت به سایههاى کم رنگ جعبهى جادویى، موفقیتى بزرگ به دنبال مىآورد. به این وسیله، کودکان مىآموزند که رشد کردن و بزرگ شدن در عالم واقعى، متفاوت از آن چیزى است که در تلویزیون تجربه کردهاند. »بالغ بودن« به معناى با هدف زندگى کردن، مسئولیتپذیر بودن، شهروند بودن، قوى بودن، مبارزه کردن با ضعفها، و تقویت دل، عقل و روان است که هیچ یک از اینها با تماشاچى بودن به دست نمىآید **زیرنویس=همان، ص 25..
7. خطرات انسانى رایانه: پستمن یک منتقد رایانهاى است که عقیده دارد: بیشتر متخصصان دربارهى مزایایى که فنآورى به همراه آورده است سخن مىگویند، در حالى که این فنآورى جدید غربى بیش از آن که خلق کند، نابود مىکند؛ مثلا:
1. اختراع ماشینى همچون رایانه، ایدهى فردگرایى، علم اندوزى و دولتمندى را گسترش داد و در مقابل به یکپارچگى اجتماعى، شعور مذهبى و وطن پرستانه لطمه زد.
2. گسترش رایانه موجب ازدیاد توان بخش عظیمى از سازمانها براى نفوذ به خانههاى مردم شده است. بنابراین، این سؤال مطرح مىشود که آیا فنآورى رایانه براى تودهى بشر مفید بوده است یا نه؟ پاسخ کوتاه به این پرسش، »نه« خواهد بود، ولى به این سؤال مىتوان پاسخ بلندترى داد؛ مثلا، به این صورت:
الف. امور خصوصى مردم بیش از هر زمان دیگرى در دسترس سازمانهاست و به وسیلهى رایانه، مردم راحتتر ردیابى و کنترل مىشوند.
ب. به خاطر تعلیماتى که دادههاى رایانهاى ارائه مىدهند، وضعیت زندگى مردم به طرز روز افزونى دچار پیچیدگى وآشفتگى شده است.
ج. در مدارس، به جاى آموزش مطالب سودمند و قابل استفاده، به دانشآموزان مىآموزند که بر اساس دستگاههاى رایانهاى عمل مىکنند.
د. با رایانه مىتوان رأى داد، خرید کرد و کارهایى مانند این انجام داد. این به مفهوم آن است که زندگى اجتماعى براى کاربران رایانه غیر ضرورى شده است.
ه. انسان در باب گزینش و انتخاب انبوه اطلاعاتى که رایانه در اختیار او مىگذارد، سردرگم و بهت زده است **زیرنویس=آریانا اینجانگچا، سیاحت غرب، ص 38 - 43..
و. انبوه اطلاعاتى که رایانه در اختیار کاربران قرار مىدهد، غالبا کمکى به حل معضلات نمىکنند. به بیان دیگر، انبوه اطلاعات رایانهاى مشکلات بشر را کاهش نمىدهند. براى فهم این نکتهى کلیدى، به پرسشهاى ذیل توجه کنید:
1. آیا عراق به خاطر کمبود اطلاعات، کویت را اشغال کرد؟
2. آیا مرگ کودکان قحطىزدهى اتیوپى، به خاطر کمبود اطلاعات است؟
3. آیا ولگردان خیابانى نیویورک، به دلیل فقدان اطلاعات دست به خیانت مىزنند؟
4. آیا طلاق یک زوج یا اختلال عصبى یک شخص، به دلیل نبود اطلاعات اتفاق مىافتد؟
بنابراین، مىتوان گفت: رایانه و اطلاعات موجود در آن نتوانسته به هیچ یک از این دغدغههاى بنیادى زندگى بشر پاسخ دهد. در حقیقت، آنچه بشر را رنجور مىسازد و یا زمینهى بیشترین دردها و مصیبتها را فراهم مىکند، ارتباطى با چگونگى مرتب کردن اطلاعات به وسیلهى رایانه ندارد. واقعا رایانهها به ما نمىگویند:
- یک چارچوب اخلاقى نظام بخش و سعادتآور کدام است؟
- چه سؤالاتى ارزش پرسیدن دارند؟
- غایت وجود بشر چیست؟
- چرا مردم با یکدیگر مىجنگند؟
- چرا در زمانى که مردم به وقار و متانت نیاز دارند، آن را از دست مىدهند؟
به هر روى، رایانه، بشر را از امور مفیدى همچون امور معنوى، معرفت نفس و ایدههاى مفید دیگر دور مىسازد. جاى تعجب است که متخصصان خود را وقف رایانه کردهاند، در حالى که به نحوى گسترده و خطرناک موجب اتلاف استعداد و توان انسانى است؛ زیرا اگر این استعداد و توان متوجه فلسفه، الهیات، هنر، تعلیم و تربیت شود، شاید بتوان فهمید که چرا جنگ، گرسنگى، بىخانمانى، بیمارى و خطرات دیگر وجود دارند؟ و چگونه مىتوان آنها را برطرف ساخت؟
پستمن در پایان، مىگوید: سخن من همان است که هنرى دیوید تورو گفته است که تمام اختراعات ما، جز توسعهى ابزارهایى در خدمت اهداف غیر مترقى نیست! ما براى پرهیز از خطرات انسانى توسعه، ابزارهاى صنعتى، باید به سخن گوته عمل کنیم که گفت: هر کس باید هر روز سعى کند اندکى آواز بشنود، یک شعر زیبا بخواند، یک منظرهى دلنشین ببیند و اندکى با کلمات معقول سخن بگوید! سقراط بر این گونه زیستن تأکید داشته است که گفت: زندگى تجربه نشده، ارزش زیستن ندارد، اما در تجربه کردن زندگى، باید به این حرف یوگو توجه داشت که ما با دشمن مواجه شدهایم، و آن دشمن، خود ما هستیم. سرانجام، در این روند، باید براساس این سخن میکائیل پیامبر عمل کرد که فرمود: آن چیزى که خداوند از شما انتظار دارد، این است که منصفانه عمل کنید **زیرنویس=نیل پستمن، سیاحت غرب، ص 3 - 15..
نتیجه
غرب به بهانهى فرار از ظلمت قرون وسطایى، مبانى جدیدى )اومانیسم، لیبرالیسم و سکولاریسم( را پایهریزى کرد، به امید اینکه به ساحل نجات دست یابد؛ ولى تنها در برخى از زمینههاى مادى به پیشرفتهایى رسید و در مقابل، خود را از خدا دور کرد. اما سرمایهداران از این وضع خشنودند! در واقع، سرمایهدارى غرب، که بر پایهى مبانى تفکر جدید پدید آمده و رشد کرده، توانسته است هر روز بیشتر از گذشته، انبار خود را از ثروت و پول پر کند و در این راه، اندیشهى بسیارى از اندیشمندان را به خدمت گرفته است. از این رو، به نظر مىرسد این راه به انتها نرسیده، بلکه امروزه با طرحى جدید، به چپاول جهان نشسته است و باز اندیشمندانى را به خدمت گرفته و همچون گذشته، فقط به ثروت مىاندیشد و برایش مهم نیست که بر سر جهان چه مىآید؛ همان گونه که پیش از این هم برایش مهم نبود. طرح جدیدى که با کمک اندیشمندان براى چپاول و غارت جهان، به ویژه جهان سوم برگزیده، »جهان سازى« است.منبع:
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}